آنیلآنیل، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 3 سال و 25 روز سن داره

خاطرات آنیل و رادین

AniL& Radin👶🏻👧🏻💙💚💛🧡❤️💜💖

کلماتی که آنیل یاد گرفته

کلماتی که آنیل جون تا سن هیجده ماه و دوازده روزگی خودش یاد گرفته: بابا ماما آن ( آنیل ) مامینا ( مامانی ) باخ جه ( بیا ) بیده ( بده ) من  مال منه مینیم ( مال من ) نه بیلو بیلو ( موقع نق زدن و گریه کردن ) اونو اینا ( ایناها ) جیددی ( رفت ) دو سه به ( به به ) نی نی ببه نآ (ناز )                         ...
3 تير 1394

واکسن آنیل خانم

بالاخره آنیل عزیزم بعد از شش روز بیماری خدا رو شکر حالش خوب شد و دیگه غذا می تونست بخوره و من و امیر خیلی خوشحال می شدیم. و حالا دیگه نوبت واکسن 18 ماهگیت بود آنیل جون! !! دوشنبه 09/ 03 / 1394 آنیل نازم رو بردیم بهداشت برای واکسن و از اونجاکه این چند روزه شاهزاده خانم ما دو سه بار با دکتر و آمپول سروکار داشت حس ششم بهش گفته بود برنامه از چه قراره! از دم در بهداشت منو برمیگردوند به سمت در تا برگردیم وقتی داخل اتاق رفتیم عصبانی و با ترس نگاه میکرد. وقتی واکسن اون یکی بچه هارو میزدن آنیل جون من گریه میکرد. سه تا واکسن خودشم زدیم و برگشتیم. خوشبختانه کم گریه کرد! بعد از نهار یک روز هم که مرخصی گرفته بودم و فرداش هم که نیمه شعبان بود رفتیم مراغ...
3 تير 1394

18 ماهگی آنیل خانم

سلام آنیل عزیزم.  خوشگل و عزیز بابا و مامان تو 7 خرداد 94 هیجده ماهه شدی. ولی متاسفانه حالت خوب نبود. چند روز قبلش توت فرنگی خوردی اونم با شیطنت میرفتی جلوی یخچال وای میستادی یخچال رو نگاه میکردی میدیدی اشتباهی واستادی میرفتی جلوی اون یکی یخچال میگفتی اون اون!  تا در یخچال رو باز میکردم با خنده شیرینت به توت فرنگی ها اشاره میکردی. منم خوب می شستم و دعا میکردم مریضت نکنه ولی متاسفانه شب حالت بهم خورد و تا 6 روز خوب نشدی. 8 خرداد خدا رو شکر حالت بهتر بود ولی هیچی نمی خوردی. دوشنبه هم واکسن 18 ماهگیت باید تزریق می شد. از قبلش قیافه خوشگلت جلوی چشمم می اومد که با ترس داری گریه میکنی. الهی قربونت برم بعد از این واکسن دیگه تا 6 سالگی...
3 تير 1394

آش دندون آنیل جون

28 اردیبهشت 94 برای دختر گلم آش دندون درست کردم. درسته عزیز دلم الان 5 ماهه که دندونهای خوشگل صدفیشو درآورده ولی بخاطر مواردی از قبیل انتقالی از تبریز به اردبیل و اینا که وقتی دختر گلم به لطف خدا بزرگ شد به خودش توضیح میدم الان تونستم براش درست کنم. وقتی آش رو گذاشتم روی میز عسلی و آنیل خانم اومد پشت میز شیطونک من مثل شمع کیک تولد آش رو فوف! می کرد و نمی ذاشت دست به آش بزنیم. بعد چند قاشق از آش رو خورد و فرار کرد. الهی قربون دختر گلم برم که دندونهای خوشگلشو درآورده.              ...
3 تير 1394

نخوابیدن و شیطنت آنیل

سلام آنیل عزیزم.  یه خاطره جدید می خوام برات بنویسم : 19 اردیبهشت 94 بعد از نهار می خواستم بخوابونمت و چون موقعی که با بابات اومده بودین منو از اداره بیارین یه کم خوابیدی بنابراین هر چقدر تلاش کردم موفق نشدم بخوابونمت رفته بودی سراغ بابات که رو بالش تو خوابیده بود تا اونو از خواب بیدار کنی باهات بازی کنه صدات کردم آنیل. ..به من نگاه کردی گفتم تو نمی خوای بخوابی؟ گفتی " نه ". آنیل جونم این اولین بار بود که سوال پرسیدم بخوبی جواب دادی از خوشحالی چند بار پرسیدم تو هم با شیطنت همون جوابو میدادی باباتم چشماشو باز میکرد نگاه میکرد از خوشحالی می خندید. باباتو چند بار بیدارش کردی باهات بازی کنه دوباره خوابید. آخرش هولش دادی که از بالشت بره ...
2 تير 1394

قدم زدن تو ساحل

پنجشنبه 17 اردیبهشت 94 عصر رفتیم کنار دریا. آنیل خانم که تازه یاد گرفته تو بیرون هم خودش راه بره و خیلی هم از این کار خوشحال میشه کنار دریا دست در دست بابای مهربونش که آنیل رو بیشتر از دنیا دوست داره راه میرفت و با فرفره که باباش براش خرید بازی میکرد و می خندید. خیلی با هیجان راه میرفت و می خندید. آنیل جونم فقط موقعی که تازه رسیده بودیم کنار دریا رو شنها افتادی وقتی برداشتیمت دیدم دهن خوشگلت پر از شنه اون دندونهای صدفی ماهت دندونهای آسیاب که تازه تازه داشتن دو تا از پایین و دو تا از بالا درست متقارن در میومدن روشون شن بود خیلی ترسیدیم دست و پامونو گم کردیم تو هم میدیدی ما هل شدیم خیلی بیشتر گریه میکردی. بالاخره با هزار سختی صورت و دهنتو شس...
2 تير 1394

اولین تماشای تاتر آنیل جون

9 اردیبهشت 94 با دختر ماهم آنیل و دوستش نسترن و مامان دوستش رفتیم تاتر با موضوع "اژدر عمی" که از طرف اداره دعوت داشتیم.آنیل خانم برخلاف همه همسن و سالهای خودش که اونجا بودن اصلا گریه و بی قراری نکرد مثل بزرگترها نمایش رو نگاه میکرد وقتی موسیقی  شاد پخش میشد میرقصید و موقعی که آهنگ ملایم پخش میکردن سینه میزد! بر گشتنی هم با نسترن تو ماشین خوب بازی کرد و دل کوچیک و مهربونش حسابی شاد شده بود. الهی همیشه شاد باشی عزیز دلم. 
2 تير 1394

حرف زدن آنیل جون

آنیل جون بهار 94 رو خیلی خوب شروع کرد. اولش که راه رفت بعد چند روز همش تکرار میکرد بابا! امیر میگفت جانا. بعدش هی با لحن دستوری تکرار میکرد ماما! من جواب میدادم بله. ماما! بله. ماما! بله...بعد خودشم می گفت به یه. آنیل عزیز دلمه. ...
2 تير 1394

راه رفتن آنیل خانم

درست از اولین روز بهار 94 آنیل خانم ما شروع به راه رفتن کرد. این بهترین عیدی بود که اونو دختر گلم به ما هدیه کرد. وقتی داشتیم آماده می شویم که تعطیلات عید رو بریم مراغه متوجه شدیم آنیل خانم که از چند روز پیش داشت تلاش میکرد راه بره، موفق شده و داره اولین قدمهای خوشگلش رو همزمان با اولین روز بهاری ورمیداره.  دختر عزیزم امیدوارم تمام قدمهایت در زندگی همیشه بهاریت با موفقیت همراه باشن.
2 تير 1394