نخوابیدن و شیطنت آنیل
سلام آنیل عزیزم.
یه خاطره جدید می خوام برات بنویسم :
19 اردیبهشت 94 بعد از نهار می خواستم بخوابونمت و چون موقعی که با بابات اومده بودین منو از اداره بیارین یه کم خوابیدی بنابراین هر چقدر تلاش کردم موفق نشدم بخوابونمت رفته بودی سراغ بابات که رو بالش تو خوابیده بود تا اونو از خواب بیدار کنی باهات بازی کنه صدات کردم آنیل. ..به من نگاه کردی گفتم تو نمی خوای بخوابی؟ گفتی " نه ". آنیل جونم این اولین بار بود که سوال پرسیدم بخوبی جواب دادی از خوشحالی چند بار پرسیدم تو هم با شیطنت همون جوابو میدادی باباتم چشماشو باز میکرد نگاه میکرد از خوشحالی می خندید. باباتو چند بار بیدارش کردی باهات بازی کنه دوباره خوابید. آخرش هولش دادی که از بالشت بره کنار. وقتی رفت بالشتو ورداشتی اومدی اینور خودت گذاشتی زیر سرت. الهی قربونت برم با این همه کارهای شیرینت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی