دختر کفشدوزکی و گربه سیاه
اینروزها که دیگه تقریبا میشه گفت قید اداره رو زدیم و آنیل هم از خدا خواسته به این شرایط عادت کرده و نمی تونه قبول کنه حتی هر از گاهی برم اداره، دیروز که مجبور بودم برم اداره موقع برگشتن رفتم و برای آنیل لباس دخترکفشدوزکی و گربه سیاه رو گرفتم، خونه که رسیدم لباس گربه سیاه رو گذاشتم موند تو ماشین برای یه وقت دیگه و مثلا سورپرایز دیگه و لباس دختر کفشدوزکی رو بردم، آنیل که عاشق سورپرایزه گفتم چشماتو ببند اونم خیلی خوشحال چشمهاشو بست و دستاشو آورد جلو، هدیه شو دادم دستش، با خوشحالی باز کرد و موقع باز کردن همش میگفت چیه پاو پاتروله، السا و آناست و ... ، تا اینکه باز کرد و گفت وااای لباس لیدی باگ، تا اینجاش میشه گفت که خوب بود 😉
عجله داشت که میخوام بپوشم، اتو کردم صرفا جهت احتیاط و ضدعفونی، آماده که شد آنیل پوشید نقابش رو هم زد بعد گفت پس یویو دختر کفشدوزکی کوووو؟؟؟؟؟
بدون یویو که لیدی باگ نمی تونه کاری کنه...
شروع کرد به گریه...
واااا اصلا ایکاش نمی خریدم، لباسهاشو درآورد و گذاشت کنار.
اینم از مثلا سورپرایز من!
حالا لباس گربه سیاه رو بگین که مونده تو ماشین، از آنیل می پرسم که گربه سیاه وسیله اصلیش چیه که حتما باید داشته باشه، میگه یه میله ی سیاه! که اتفاقا ست گربه سیاه که گرفتم این میله رو نداره🥴