آنیلآنیل، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات آنیل و رادین

AniL& Radin👶🏻👧🏻💙💚💛🧡❤️💜💖

خوش بحال روزگار...

سلامی گرم و صمیمی  به دختره گلم تو ساله جدید. امیدورام سالی سرشار از شادی و عشق و سلامتی باشه.     و اما خاطرات ما در نوروز سال 96: 28 اسفند 95 بود ؛  و از اونجا که آخره سال بود و کارهای امور مالی اداره مهم و حساس، بنابراین اداره بودم و  پشت میزم نشسته بودم که رییس امور اداری و رفاه اداره مون اومد و گفت که هتل تابران مشهد رو رزرو کنم براتون؟! و منم بعد از مشورت با امیر مهربونم ، قبول کردم و این عید رو رفتیم مشهد که شکر خدا خیلی عالی بود و خوش گذشت... . عصر همراه با امیر جون لباسها و وسایل مورد نیازمون رو جمع کردیم و    .صبح روز یکشنبه 29 اسفند از مسیر خلخال رفتیم تهران و بعد شب رو رفتیم سمنان ...
14 فروردين 1396

نزدیک بهار 96

آنیل عزیزم، ناز دخترکم،  کودکیت را دوست دارم.... کودکیت را بی حساب می خواهم، گوشه ی دلم قهقه بزن، جیغ بکش، گریه کن، لوس شو، بچگی کن،... کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش  جوانیم را....                                                          آنیل عزیزم این نقاشی کفشدوزک رو تو سن سه سال و سه ماه و سه روزگیت کشیدی...           5 اسفند ماه 9...
14 اسفند 1395

اولین برف بازی آنیل جون

آنیل عزیزم، من و بابا امیر مهربونت همیشه دوست داریم وقتی بهت قولی دادیم حتما به اون عمل کنیم. یکی از قولهایی که من دیشب بهت دادم ؛ درست کردن آدم برفی بود. که جنابعالی هم که همش پیگیر بودی. امروز 9 بهمن ماه 95 ؛ که برف زیادی هم اومده، بعد از نهار ، رفتیم حیاط برف بازی و درست کردن آدم برفی. دیشب شکو دراژه هاتو نگه داشته بودی تا امروز  جای چشمهای آدم برفی قرار بدیم. ادم برفیه کوچولویی درست کردیم ولی تو خیلی از دیدنش مخصوصا چشماش شوق و هیجان داشتی.    30 دی ماه هم که رفته بودیم مراغه تولد امیررضا و آیناز که هر دو خیلی خوش گذشت...     ...
9 بهمن 1395

کنار دریا و شب کریسمس 2017

آنیل عزیزم؛ دیروز جمعه 10 ام دی ماه95 رفتیم کنار دریا و آتیش روشن کردیم و تو هم حسابی با صدف و شن بازی کردی. صدفها رو پرت می کردی تو دریا و می گفتی ماهی ها ور دارین و کلی ذوق می کردی. آخر شب هم برگشتیم خونه منم موقع خواب اومدم بوست کردم و گفتم آنیل جونم خداحافظ! تو هم گفتی مگه کجا می خوای بری! بگو شب بخیر!    قربونت برم کوچولوی شیطون بلای بابا و مامان که حواست همیشه جمع هست.                  بابا و مامان  عاشقتن                                    &n...
11 دی 1395

شب یلدا

آنیل عزیزم شب یلدا مبارک. الهی عمرت بلندتر از هزار شب یلدا باشه. دوست دارم                       آنیل خانم در حال عکس گرفتن از سفره ی شب یلدا:      اینم عکس نیکان کوچولو، پسر خاله ی آنیل خانم:                    ...
1 دی 1395

جشن تولد سه سالگی آنیل جون

تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک ماهک من تولدت مبارک آنیلم ؛ من و بابا امیر مهربونت همیشه خدا رو بخاطر فرشته ی نازی که به ما هدیه داده شکر میکنیم و از اینکه خدا ما رو لایق این فرشته ی بهشتی دونسته به خودمون می بالیم.                                   ...
8 آذر 1395

چهارمین آذر ماه آنیل جون

امروز سوم آذر ماه 95 هست؛ آنیلم، آذر ماه، ماه توست، ماه تولدت؛ تو روشنایی آذر ماه رو با خودت آوردی... دختر نازنینم؛ تو از خورشید پر نورتری، تو از ماه زیباتری؛ تو از خوابهای قشنگ دم صبح هم شیرین تری... . چند روز است قلبم تند تر می زند، باورش سخت است  سه سال گذشت ، مدام به تو فکر می کردم، حالا نفس به نفس با تو زندگی می کنم. دیگر نباید قلبم صدایت کنم، حالا آنقدر بزرگ شده ای که من با تو هویت می یابم. دیگر تو قهرمان زندگی منی. دلم شور می زند یک شور شیرین.... چطور می توان، میلاد تو را شادباش گفت؟ چه بگویم لایق تو باشد؟ آمدنت زیباترین لحظه دنیا بود پس باید همیشه آن لحظه را جشن بگیریم جشنی برای تو.... که با آمدنت زندگی...
3 آذر 1395

این روزهای آنیل...

12 آبان ماه 95 آجون و مامانی زحمت کشیدند و اومدن خونه ی ما و ما رو خیلی خوشحال کردن    دیروز و امروز 17  آبان  هم آنیل خانم رفت مهد کودک و تازگیها هم که دم در مهد کودک به من میگه واستا اینجا و بعد خودش از پله ها میره بالا و کفشهاشو در میاره بعد در رو میزنه، خانم معلم هم که در رو وامیکنه و با لحنی خیلی مهربون به آنیل سلام میده آنیل هم خیلی مودب میگه سلام، بعد خانم معلم می پرسه چه خبر؟ آنیل جونم هم میگه سلامتی و میره کلاس..         آنیل عزییزم ؛دیروز  بهت میگم واستا عکستو بگیرم تو هم ایستادی  گفتم یه کم برو عقب تر، تو هم گفتی زود باش الان دیرمون میشه!  این همون عکسه: &nbs...
17 آبان 1395

شیرین عسلم آنیل

امروز 10 ام مهر ماه 95 آنیل گلی رفته مهد کودک. از اونجایی که دخترم عادت داره همیشه غروره خودش رو حفظ کنه و دوست نداره حرفی بگه که زمین بیفته؛ جلوی مهد کودک که ماشین رو نگه داشتم ، دختر نازم  هرچند دوست نداره بره مهد کودک، علی رغم میلش با لحن جدی گفت: " مامان من میرم مهد کودک و گریه نمی کنم تو برو اداره زود بیا منو وردار ، باشه .... " . آنیل عزیزم عاشقتم، عاشقه احساستم، عاشقه غرور و جدی بودنتم. خیلی زوده که این رفتار رو داشته باشی... . الهی همیشه زیر سایه ی الطاف الهی موفق و سلامت باشی 31 شهریور ماه؛ آنا و عمه ی آنیل جون اومدن ادبیل و آنیل خانم خوشحال شد و حسابی با عمه ی مهربونش بازی کرد. دوم مهر ماه  با هم رفتیم گردش و حیر...
10 مهر 1395

آنیلم

  23شهریور ماه 95 رفتیم عروسی یکی از دوستامون تو مراغه که خوب بود و خوش گذشت. آنیل خانم هم حسابی رقصید  و خوب خوش گذروند .        حق         ...
25 شهريور 1395