آنیلآنیل، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 3 سال و 27 روز سن داره

خاطرات آنیل و رادین

AniL& Radin👶🏻👧🏻💙💚💛🧡❤️💜💖

تاسوعا و عاشورای ۱۴۰۲

1402/5/8 1:40
نویسنده : مامان آنیل
178 بازدید
اشتراک گذاری

تاسوعا و عاشورای امسال روزهای چهارم و پنجم مرداد بود که امسال هم مثل سال‌های پیش رفتیم مراغه. 

آنیل خیلی دوست داره که من خاطرات کودکی خودم رو براش تعریف کنم حتی خیلی بیشتر عاشق شنیدن خاطرات دوران کودکی مادربزرگش (مامانی) که از همون اول آنیل با خنده و لبخند شروع می کنه به گوش کردن. چقدر دوست داره اون مکانهایی که تو خاطراتمون تعریف می‌کنیم رو ببینه.

دوران کودکی من تو خانه های سازمانی پادگان امام رضا مراغه سپری شده، از قضا هر سال برای شرکت در مراسم عزاداری امام حسین (ع) باز به قول خودمون به پادگان میریم . همون خیابون‌ها همون مسجد به همون شکلی که بودن هنوزم هستن، خونه ما.

بعضی از خونه ها رو‌تخریب کردن و به جاش می خوان آپارتمان سازی کنن خدا رو شکر که هنوز با خونه دوران کودکی ما کاری ندارن. همیشه میریم و نگاش می‌کنیم چقدر خاطره که از این خونه و حیاطش پشت بام و دور و‌برش نداریم. 

مسجد که هم پادگان همون یک مسجد رو داره به همون شکل پابرجاست بدون هیچ تغییری، حتی کهنه هم نشده با همون نما و کلا همونی که بود، فقط اینکه من نه همه مون میگیم چرا اون موقع مسجد به نظرمون خیلی بزرگ می اومد ولی الان تا اون حد به نظر جای بزرگی نیست. 

روبروی مسجد درست همون جایی که تو‌بچگی وایمیستادیم و عزاداری رو‌نگاه می کردیم واستادیم، من و مامانی و آنیل و رادین و به قوله آنیل خاله فرحناز و سانی و البته آجون که در جمع بزرگان مراسم بودن و چندین بار تجلیل و قدردانی شدن آنیل هم از شنیدن اسم پدربزرگش از بلند گوی مراسم خیلی خوشحال می‌شد. 

پادگان برای ما خیلی دوست داشتنیه ، چند تا مغازه داشت یک سوپر بزرگ، حمام بزرگ با واحدهای زیاد جداگانه که اون‌ موقع بهشون نمره می گفتیم  

مدرسه هامون، خیلی جالب و صد البته نعمت بزرگی برای ماست که به همون شکل هنوز هستن. 

فقط یکی دو‌ساله که سرسره های آهنی پارک الاکلنگ و تاب ها رو‌ورداشتن. یادش بخیر که آجون اجازه نمی داد بریم پارک و همه مون قایمکی اونم موقع ظهر که آجون خواب بود یواشکی می رفتیم و از شدت داغی سرسره ها به سختی ازشون استفاده می کردیم، انگار مجبوریم ، خودشم جالب اینکه به همدیگه هم‌نمی گفتیم الان دستمون رو کردیم و متوجه شدیم که همه مون یواشکی می رفتیم پارک، آخه اون چه کیفی مثلا می تونسته داشته باشه. 

درختهای سنجد که همیشه سنجد میچیدیم که تا دو سه سال پیش وقت سنجد بود و باز میچیدیم امسال نبود.

خاله فرحناز ما رو میبره و همه جای پادگان و حتی تانک‌ها رو‌نشون میده امسال اسم این برنامه ها رو تور پادگان گردی گذاشته بود، پادگان سیر

پسندها (1)

نظرات (0)