مدرسه رفتن آنیل
مدرسه رفتن آنیل ۶ مهر ماه ۹۸ آنیل بالاخره بعد مدتها انتظار راهی مدرسه شد. مدرسه سما.
اولین روز رو با هم رفتیم و چون بابا چند روز مرخصی بخاطر مسافرتمون گرفته بود، دیگه امروز رو مرخصی نگرفت و ما دوتایی رفتیم مدرسه👩👧
شب می پرسیدی مدرسه چطوریه کلاس چطوریه؟
خانم معلم مهربونه؟
منم میگفتم خیلی مهربونه، بعد می پرسیدی از خانم ستوده (خانم مربی مهد کودک) هم مهربون تره؟ منم می گفتم بله خیلی مهربونه💞
صبح هر چند دلشوره داشتی ولی سعی می کردی به رو خودت نیاری، رفتیم مدرسه، خانم معلم گفت برگشتی از مسافرت؟ خوش گذشت؟😍 تو هم گفتی بله و رفتی داخل کلاس، خانم معلم هم گفت هرجا دوست داری برو بشین، تو هم که قبلا از رو عکس کلاست که تو کانال مدرسه بود جاتو انتخاب کرده بودی ، رفتی و همونجا نشستی💁♀️
منم رفتم اداره، به همین راحتی😉
ماجرامون از فرداش شروع شد که گفتی من دیگه نمیرم مدرسه🙈
لباسهاتو پوشوندم رفتیم جلوی در مدرسه که ماشین رو نگه داشتم پیاده نشدی، گفتی اول بریم اداره تو بعدا بیایم مدرسه🙂
اومدم بغلت کنم نتونستم چون یه جوری برگشته بودی و خودت رو چسبونده بودی به صندلی که حتی امکان بغل کردنت هم نبود. بعد گفتم بیا با هم بریم میشینم تو سالن، تو هم اومدی رفتی کلاس، از کنار در کلاس نگاه کردم و دیدم که دستت رو گذاشتی رو صورتت و داری گریه میکنی، با اجازه خانم معلم صدات کردم بیای پیشم، اومدی کنارم نشستی تو سالن ، صبحونه ات رو خوردی و بعد گفتی که من نمیرم کلاس. منم قبول کردم و دو تایی برگشتیم و رفتیم اداره من، از فرداش با بابا رفتی و بابا باهات موند تو مدرسه، هر از گاهی میومدی به بابا سر میزدی و میرفتی کلاس. بعد کم کم اجازه دادی بابا بیرون از مدرسه بشینه تو ماشین تا تو برگردی، و همینطور ادامه پیدا کرد تا اینکه الان تو مدرسه ای و من اداره دارم این خاطره رو برات می نویسم😍
از خدا می خواهم همیشه تندرست و سالم و موفق باشی و به هر چی که آرزو کنی برسی💞💞💞
انشاالله.
با آرزوی سلامتی و موفقیت همه بچه ها💞💞💞
لطیفه ی مربوط به این عکس👆 :
اگه این روزها تو خیابون دیدین کیفها دارن راه میرن، نترسین! پیش دبستانی ها هستن که دارن میرن مدرسه🙈🙈🙈
البته این کیف کمی بزرگ بود برات بخاطر همون یکی هم از تبریز خریدیم برات که یه خورده از این کوچکتر بود و مناسب و البته خوشگلتر
